خمپاره کنار تــو خورد
ترکشش به قلب مـــادر
دودش به چشم مـــن رفت و اجاق خــانه کور شد؛
مـــن از جوانه گندم میان ترک دستانم می گوییم و
مـــادر از پینه ی 40 تکه ی دلـــش
و
غنچه های آرزوهایش که به پاس اعتیاد نفس هایـــت هیچ گاه
نشکفت.
جهنـــم کجایی؟
خانه ی مــا سرد است ...